عباد الرحمن

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

عشق،دلبستگی،دیدار

16 شهریور 1396 توسط عبادالرحمن

یه کاری برام پیش اومده بود که باید حتما میرفتم تهران از طرفی ناراحت بودم که پایان نامه ام مونده بود واز طرفی هم خیلی خوشحال بودم که بعد از مدتها بدون دردسر میبینمش(وقتی میگم بدون دردسر یعنی اینکه انگار روزگار دیگه کاری به مانداره یاشایدم حسادتش کم شده البته نه اینکه کاری نداشته باشه هاداره امانسبت به قبلنا کم تر شده،من که الان اینطور فکرمیکنم )وقتی به لحظه دیدار فکر میکردم قلبم تندتندمیزدآخه خیلی وقت بود که ندیده بودمش….

قراربود غافلگیرش کنم وهیچی بهش نگم اماازبس شور وشوق داشتم دهن لقی کردم ومتاسفانه بهش گفتم که غروب حرکت میکنم سمت تهران…

بالاخره رسیدم تهران وبعدازانجام کارم رفتم خونش خب زنگ در روکه زدم آیفون روبرداشت گفت تنهام بیابالا،از استرس زیاد توان حرکت نداشتم گفتم نه دیگه تازه لطف کردم تااینجااومدم باید می اومدی دنبالم لطفابیاپایین …

چنددقیقه ای بیشتر به لحظه دیداربابهترینم نمونده بود… در روکه باز کرد صورت مهربانش رودیدم مثل همیشه باوقاروبامتانت…. (ازاینکه منودیده بود داشت بال در می آورد خب حقم داره دوست خوبی مثل من اصلاوجود نداره ،خخخخخخخخ)بالاخره به آرزوم رسیدم برااولین باررفتم خونه بهترینم فقط حیف که نشد بیشتر بمونم.

وای خدای من مدتها بودکه تنها آرزوم سرو سامان گرفتن شادی بود الان که توخونه خودش شاد میدیدمش میتونستم یه نفس راحت بکشم (لاحول ولاقوه الاباالله العلی العظیم)خدای مهربونم ممنونم که شادی زندگی منوشاد کردی….

خدای مهربونم به عزت وجلال خودت قسمت میدم که زندگیشوبه دور از هربدی وچشم زخمی نگه داری

خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااعاشقتم…..

الحمدلله کماهو اهله

 

منو بهترینم شادی.ع ، ماخییییییییییلی بامحبتیم

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: رفاقت زیباست لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

عباد الرحمن

عاشق این نامم:عباد الرحمن (وعباد الرحمن الذین یمشون علی الارض هونا...) اصلااعتماد به نفس ندارم درعوضش خیلی به خدای مهربونم اعتماد دارم درواقع نظرم اینه که جای اعتماد به نفس بگیم اعتماد به خدا... بابام روخیلی دوست دارم اینوهمه میدونن ، شهید محمد شمخانی ازشهدای دفاع مقدس وشهیدمحمد حسن(رسول)خلیلی از شهدای مدافع حرم شهدای خاصم هستن، قصرشیرین رو خیلی دوست دارم آخه نزدیک 7سال از بهترین زمان زندگیم روقصرشیرین بودم خاطرات تلخ وشیرین زیادی رواز اونجاتوذهنم دارم گاهی بندگیم می لنگه ولی خدای مهربون هرگز تنهام نزاشته، هیچکسی بدون خطا نیست،خب منم مثل بقیه... ، بهترین دوستم/شادی.ع/ هست که براش آرزوی خوشبختی دارم وان شاالله شهادت درتقدیرش باشه البته بعد ازخودم... تایادم نرفته اینم بگم که دنیای طلبگی بهترین دنیاییه که دارم
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • پدر فاطمی
  • اخلاقی
  • حدیث
  • دلتگ
  • ازدواج آسان
  • چشم به راه یار
  • رفاقت زیباست
  • عاشقانه،مجردانه
  • عباد الرحمن
  • مناسبتی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس